صفحه ای از جهاد تبیین امام جواد (علیه السلام)
حضرت امام جواد (علیه السلام) دهم ماه رجب سال 195 هجری قمری در شهر مدینه دیده به جهان گشوند س[1] و پس از گذشت 25 سال از حیات مبارکشان، در آخرین روز از ذی القعده 220 [2] به دستور معتصم عباسی، توسط همسر خویش، مسموم شده و به شهادت رسیدند.[3]
حضرت جوادالائمه (علیهم السلام) زمانی به امامت رسیدند که کودکی خردسال بوده و در آن زمان ۷ تا ۹ سال بیشتر از سن شریفشان نمی گذشت. ایشان در عصر خود با دو انحراف فکری جدی مواجه بودند. از سویی مبانی فلسفي يوناني و قدرت مسيحيت و افكار و اندیشه های آنان در دربار و جامعه نفوذ كرده و دوره اي است كه نزاع هاي فلسفي به شكل نزاع هاي كلامي معتزلي و اشعري، رنگ و روي ديني گرفته است. و از سوي ديگر فقيهان قدرتمند، به وسيله مذاهب ساخته شده از اصول ظاهري و عقلي و قياسي، توانسته اند براي خود در جامعه جايگاه و قدرتي كسب كنند. در اين دوران فقه هاي چندگانه اهل سنت مي خواهند خود را تثبيت كرده و به شكلی سازمان يافته همانند فقه شيعی درآيند. همچنین عقل گرايي معتزلي که در كنار قياس گرايي حنفي، تعبد در دين و احكام را سست ميكند، با تشويق مأمون تقويت شده است و تقليد، امري باطل بشمار می رود.
قياس گرايي حنفی و عقل گرایی معتزلي اين امكان را به دستگاه خلافت سلطنتي ميداد تا در مواردي كه نص و دليلي وجود ندارد، امیال خويش را با قياس و تکیه بر عقل اعتزالی پيش برده و حكم شرعي را تولید کند. به عبارت دیگر؛ قياس گرايي حنفي دستگاه فقه دولتي را سامان ميبخشید و عقل گرايي معتزلي دستگاه مشروعيت نظام خلافت سلطنتي را توجيه عقلاني ميكرد و ضرورت و بقاي دولت را به اين شكل تثبيت می ساخت. اينگونه بود كه دو نظام فلسفي عقل گراي معتزلي و نظام فقهي قياس گراي حنفي به كمك خلافت سلطنتي ميآمد و به آن مشروعيت سياسي به مفهوم جديد آن می بخشید و به دستگاه قضايي و حقوقي آن شكل شرعي و مشروعيت ديني ميداد.
در اين برهه است که پیشوای نهم (علیه السلام) در جبهات مختلف فکری با علماي عصر خويش مواجه ميشود و نظام فقهی و فکری حاکم را ـ كه نقش بازسازي كننده نظام حقوقي رژیم خلافت سلطنتي را بر عهده داشت ـ به چالش ميكشد. مباحثی که آن حضرت در جلسات متعدد خویش درباره اختیار و تفویض بیان می کنند نظام فكري اعتزالي را فرو مي پاشاند و نشان ميدهد كه تفكر خردگرايي صرف اعتزالي كه ميكوشد تعبد را از دين اسلام بيرون راند و آن را از حيز اعتبار بياندازد، تفكري ناقص و نارساست كه نمي تواند خود را اثبات كند چه برسد كه بخواهد مشروعيت نظام خلافت سلطنتي را تثبيت كرده و آن را توجيه كند. همچنین مباحث آن حضرت، نظام فقهي دولت را ویران می سازد كه خود عاملي براي سستي و فروپاشي نظام خلافت عباسي ميشود به گونه اي كه بعدها تنها به نام آنان كساني ديگر حكومت ميكنند و نظام خلافت سلطنتي تنها عروسك خيمه شب بازي برخي از قدرتها ميشود. در این زمینه خوب است به آخرین کنش علمی ابوجعفر ثانی (علیه السلام) [4] که به شهادت آن حضرت منتهی گردید نگاهی داشته باشیم.
ذرقان، دوست صمیمی احمد بن ابي داود، قاضي دربار معتصم عباسي مي گويد: «روزي احمد با حالی بسیار خشمگین از پيش معتصم برگشته بود. پرسيدم چرا اينقدر عصباني هستي؟ گفت از دست اين سياه چهره! ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا (عليهما السلام). آرزو داشتم بيست سال پيش از اين مرده بودم و امروز را نمي ديدم. گفتم مگر چه شده؟! گفت دزدي را پيش خليفه آوردند كه اعتراف به دزدي خود مي كرد و معتصم طريقه تطهير و حد او را پرسيد. بيشتر فقها حاضر بودند و دستور داد بقيه را نيز احضار كنند. محمد بن علي (عليهما السلام) را هم خواست، از ما پرسيد حد دزد را چگونه بايد جاري كرد؟ «فقلت من الكرسوع ـ گفتم از مچ دست بايد جدا كرد.» پرسيد: به چه دليل؟ گفتم: به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف تا مچ مي شود. در آيه تيمم نيز خداوند مي فرمايد: «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم». بسياري از علما، در اين نظريه با من موافقت كرده و تأييدم نمودند. دسته ای ديگر از دانشمندان گفتند: بايد دست را از مچ بريد. خليفه پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: به دليل آيه وضو که می فرماید: «و ايديكم الي المرافق» چون حد دست را خداوند در اين آيه تا مرفق (مچ) معين مي كند. برخي نيز فتوي به قطع از شانه دادند و استدلال بر اين كردند كه دست از انگشتان تا شانه را شامل ميشود. در اين هنگام خليفه رو به محمد بن علي (عليهما السلام) كرد و گفت: ای اباجعفر شما چه ميگوييد درباره مسئله ي مورد بحث؟ فرمود: علماء گفتار خود را گفتند مرا از نظر دادن معاف دار. گفت شما را به خدا سوگند مي دهم نظريه خود را بگوييد. حضرت جواد (عليه السلام) فرمود: اكنون كه قسم دادي ميگويم. اين حدود كه علماي حاضر تعيين كردند اشتباه و خطاست. درباره دزد، بايد انگشتان او را بدون ابهام (شست) بريد. پرسيد: دليل شما چيست؟ فرمود: پیامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) فرمود: سجده بر هفت محل لازم است انجام شود. پيشاني، دو دست، دو زانو و دو انگشت ابهام پا،[5] هر گاه دست را از مچ جدا كنند ديگر دستي براي سجده باقي نمي ماند؛ در صورتي كه خداوند در قرآن ميفرمايد: «ان المساجد لله ـ مواضع سجود اختصاص به خداوند دارد» و هر چه براي خدا باشد بريده نمي شود.» معتصم از اين حكم به وجد آمد و آن را تصديق كرد و دستور داد طبق نظريه حضرت جواد (عليه السلام)، حد سرقت را بر انگشتان دزد اجرا کنند.[6]
احمد بن ابي داود که پس از این حادثه از شدت حسادت، به شدت افسرده و ناراحت شده بود، سه روز بعد، با معتصم ملاقات کرد و گفت: «اي خليفه آمده ام تو را نصيحتي بكنم که اين اندرز به شكرانه محبتي است كه به ما داري و مي ترسم اگر نگويم كفران نعمت كرده باشم و به آتش جهنم بسوزم. پرسيد آن نصيحت چيست؟ گفت: وقتي شما مجلسي از علماء و فقهاء تشكيل مي دهيد تا امر مهمي از امور ديني مطرح شود، وزرا، امراء، صاحب منصبان لشكري و كشوري و خدمتكاران و دربانان حضور دارند و مذاكرات اين مجالس در خارج مطرح ميشود. اگر در چنين مجلسي شما رأي فقهاء را رد كنيد و سخن محمد بن علي (علیهما السلام) را قبول نماييد كم كم موجب مي شود كه مردم به او توجه كنند و از بني عباس منصرف شوند، خلافت را از تو گرفته و به او تحويل دهند با اينكه عده اي از مردم هم اكنون به امامت او اعتراف دارند.» معتصم چنان تحت تأثير حرف هاي او قرار گرفت كه احمد بن ابي داود را دعا كرد و گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا» و فردای آن روز دستور داد مقدمات مسموم كردن و شهادت امام (عليه السلام) را فراهم آورند.[7]
سرانجام ام فضل، همسر امام (علیه السلام) در آخرین روز ذی القعده، وی را توسط زهری مهلک مسموم ساخت و با دیدن کارگر افتادن زهر، حضرت را در خانه تنها گذاشت، تا اینکه به شهادت رسیدند.[8] معتصم عباسی مجدانه درصدد منع مشارکت شیعیان در تشییع جنازه و دفن شبانه آن حضرت برآمده بود که با واکنش محکم شیعیان مواجه شد. شیعیانی که شمشیرهای خود را آماده و تا پای مرگ با یکدیگر هم پیمان شده بودند. با عقب نشینی خلیفه از دفن شبانه و تشییع محدودِ امام (علیه السلام)، امام هادی (علیه السلام) به تغسیل و تکفین و نماز بر امام (علیه السلام) پرداختند و جسم مبارک ایشان پس از تشییع حدود 12000 نفر از شیعیان، در بغداد به خاک سپرده شد.[9] روایت این واقعه توسط راویان فراوان، بیانگر تعداد زیاد شیعیان در آن عصر و همچنین کثرت اهل علم در میان آنهاست که خود از نقش مؤثر حضرت جواد (علیه السلام) در حفظ و ترویج مذهب حقه شیعه حکایت دارد.
پی نوشت:
- موسوی مقرم، عبدالرزاق (1412 ه.ق)، وفاة الامام الجواد(ع)، قم: انتشارات الشریف الرضی، ص 7.
- محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید) (1413)، الإرشاد، قم: نشر الموتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، ص 273.
- المسعودی، علی بن حسین بن علی (1409)، اثبات الوصیه، بیروت: نشر دارالاضواء، ص 242ـ241.
- مقصود از ابوجعفر به صورت مطلق، یا با قید ابوالجعفر الأوّل در روایات، امام محمّدباقر (علیهالسّلام) میباشد و اگر مقید به «ابو جعفر ثانی» باشد، منظور امام جواد (علیهالسّلام) است.
- «قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): السجود علي سبعة اعضاء، الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين». ( بحرانى، سيد هاشم بن سليمان (1374)، البرهان في تفسير القرآن، قم: انتشارات بنیاد بعثت، ج 1، ص 33.)
- ارفع، سیدکاظم (1380)، زندگانی حضرت امام محمد تقی (علیه السلام)، تهران: نشر تربت، ص35.
- مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی (1386)، بحارالانوار، قم: انتشارات دارالکتب الاسلامیه، ج 50، ص 100.
- مظفر، محمدحسین (1391)، تاریخ الشیعه، قم: انتشارات مکتبه الحیدریه، ص 56ـ57.
- قزوینی، سید محمد کاظم (1414)، الامام الجواد من المهد الی اللحد، تهران: مؤسسه الرساله، ص 405ـ407