واکاویمفهومیکلیدواژگانچندمعنادر قانوناساسی؛ مدخل«حق وحقوق»

مقدمه:
حقها در طی چند قرن اخیر، و بهخصوص از قرن هفدهم، در کشورهای غربی برجستگی خاصی یافتهاند و در قالب اسناد و اعلامیههایی در سطح ملی منعکس شده و در روابط بین دولتها و مردمان نقش پررنگی بازی کردهاند. جنبش دستورگرایی بستری برای محکمتر شدن جایگاه این حقوق شد؛ چه اینکه این حقها از جمله اولین مفاد لازم برای اساسیسازی و درج در قوانین اساسی بهشمار میآمد و حاکمیت دولتها را مشروط به تأمین و تضمین آن میکرد. بعد از آن نیز پیدایش نهاد دادرس اساسی به تدریج به کارآیی و اثرگذاری بیشتر آنها کمک کرد. تحولات بهوجود آمده که روابط بین دولت و مردم را دستخوش تغییراتی کرده بود، بهدلایل مختلف منحصر در آن کشورها نشد، بلکه دیگر کشورها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد و فراگیر شد. علاوه بر آن، این حقوق از سطح ملی فراتر رفت و در سطح بینالمللی نیز در قالب اعلامیهها و معاهدهها و دیگر اسناد تبلور یافت و نظم بینالمللی را پس از جنگ جهانی دوم دگرگون ساخت. ادبیات نظری مربوط به این حقوق روزبهروز در طول چندین قرن گسترش یافت و نسلهای جدیدی از آن مطرح گردید. امروزه میتوان حقوقی از این دست را در اسناد حقوقی بینالمللی و داخلی و در انواع فلسفهها و نظریههای حق، با توصیفات متعددی مانند حقوق بشری، حقوق شهروندی، حقوق عمومی، حقوق اساسی، حقوق بنیادین، حقوق مدنی، حقوق سیاسی، حقوق اقتصادی، حقوق اجتماعی، حقوق فرهنگی، حقوق سلبی، حقوق ایجابی، حقوق اخلاقی و حقوق قانونی یافت. از سوی دیگر، گسترش مصادیق این حقوق با توسعه فلسفی و نظری آنها همراه بوده و موجب شده خودآگاهی فلسفی بیشتری در مقایسه با فهم اولیه از آن حاصل شود.
ارسال نظرات